تاریخ انتشار : ۰۶ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۵  ، 
کد خبر : ۳۷۱۶۰۳

رادیو صدای انقلاب 1621 | داستان: 19 خونین

🎙سیدعلی اکبر به خانه آمد. عمامه، عبا، قبا و ریش‌هایش پر از برف بود. شده بود مثل پیرمردهای هفتاد ساله. او با ابروهای درهم و برهم و روزنامۀ مچاله شده در دستش به داخل رفت. مونس از سماور کنارش یک چای داخل استکان ریخت و جلوی سید گذاشت. مثل همیشه نبود. حتی به دوقلوها هم توجهی نکرد. برای مونس هم هدیه نخریده بود. همیشه وقتی دیر می‌آمد حسابی دست پر بود. همان‌طور با عبا، قبا و عمامه کز کرده بود یک گوشۀ خانه. مونس کنارش نشست. ـ سید یه چیزی بگو. سیدعلی‎اکبر روزنامه را روی فرش گذاشت.
پایگاه بصیرت / رادیو صدای انقلاب 1621
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات